تقدیم به معلمان ، بخصوص منطقه روستایی قاقازان
سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۸ ق.ظ
سپیده صبح هنوز نزده بود که خودم را از خرمدره به قزوین رساندم وازآنجا خودم را تا نیکویه رساندم از
نیکویه تا چنگوره ماشین نبود ، و همراه 2خانم معلم قزوینی و تاکستانی
روستای قلات سوار تراکتوری شدیم که به قلات می رفت . در یک طرف گلگیر
تراکتور من نشسته بودم و طرف دیگر آن دو . آبان ماه بود و باران پراکنده ای
می بارید . جاده خاکی و پر از چاله و شیارهای تراکتور و ماشینهای سنگین
بود و با هر تکانی انگار از آسمان به زمین می افتادی و برای پرت نشدن به
زمین باید گلگیر بالای لاستیک تراکتور را که روی آن نشسته بودی با دست محکم
می گرفتی . در آن لحظه با خود می گفتم ، که این دو خانم چطور این وضعیت را
تحمل می کنند ، هرآن امکان این است ، که به زمین پرتاب شوی ، صورت آن دو
خانم را چادرخیس و باران پوشانده بود . ولی دریک لحظه تمامی سختی را که می
کشیدند از چهره شان خواندم . وقتی به قلات رسیدیم و ازتراکتور پیاده شدیم
صحنه ای دیدم که هرگز از یادم نمی رود . دست های هر دو معلم را بخصوص خانم
معلم قزوینی را گلگیر تراکتور چنان بریده بود ، که تمامی چادر و کت و
مانتویش پر از خون بود . خلاصه آنها به مقصد رسیدند و من بقیه راه را بعد
از خداحافظی با آنان پیاده طی کردم و در دل آنها را تحسین می کردم.
این خاطره مربوط به اوایل خدمت و فارغ التحصیلی از تربیت معلم می باشد
- ۹۴/۰۷/۰۷