سیلاب
ساعت یک بعدازظهر در روستای جرندق باران به شدت می بارد ، مثل همیشه با بچه ها خداحافظی می کنیم وراه می افیتم شدت باران به حدی است که برف پاکن های ماشین سیمرغ جواب نمی دهد ابرهای سیاه آسمان را گرفته وصدای رعدوبرق درتن آدمی ترس ایجاد می کند وخداوند قدرتش رابه مخلوقاتش نشان می دهد بعدارخارج شدن ازروستا با منظره عجیبی روبرو می شویم سیل به شدت آمده وراه روستا رامسدود کرده است .کمی منتظر می مانیم پشت سیلاب وضع بدتر و بدترمی شد باران تبدیل به تگرگ می شود چوپانی آن دورتر گوسفتدها را رها کرده و خودش به سمت روستا فرارمی کند وخودرابه سیل زده ومی گذرد همه ما بخصوص خانم معلم ها مات مبهوت صحنه را نظاره می کنیم بعد از کمی راننده ماشین رابه سیلاب می زند تابگذریم . شدت سیل خیلی زیاد است ونمی دانیم راه کجاست وماشین از راه خارج می شود نه جلوترمی رود ونه عقب و یه لحظه خودمان رادردام سیل می بینم فریاد خانم معلم ها ترس را دو چندان می کند , راننده درنگ نمی کند و سریع برمی گردمد و ماشین رابه عقب می راند ونجات می یابیم ،به جزما و چوپان کسی نیست .وچوپان سرتا پا خیس بدون تعارف درب ماشین رابازمی کند و وارد ماشین می شود بازکردن درب وماشین و ورود گل ولای به داخل همان بعدازچندساعت گرفتاری درپشت سیلاب باران بند می اید وسیل کمی آرام ترمی شود وباهرمکافاتی بود ازصحنه رد می شویم .
- ۹۴/۰۷/۰۴