از ....................... تا روستای چنگوره قاقازان ( خاطره )
نیمه های دیماه بود. روز جمعه در خرمدره هوا بسیار سرد شده بود و ابری شدن هوا در خرمدره نشان می داد که بارندگی در راه است . شب شنبه بارندگی شروع شد .می دانستم با توجه به راه روستای چنگوره قاقازان که کوهستانی است حتما برف خواهد آمد. صبح شد و از شدت بارندگی کاسته شده بود اما باد سرد شدیدی می وزید . اطرافیان هر چه اصرار کردند که امروز نرو ،گوش نکردم ، نمی دانم چه شدکه آن روز با موتورسیکلت از راه شناط راه افتام . دانه های ریز برف با باد شدید به صورت من می خورد و در پوستم فرو می رفت . نزدیکیهای روستای مهین ( به کسر مه یعنی مکان مه آلود )که با چنگوره 10 کیلومتر فاصله دارد احساس می کردم که بدنم کرخ شده و دیگر هیچ احساسی نسبت به سرما ندارم . حدسم درست بود و از مهین به بعد برف سنگینی روی زمین نشسته بود . جاده را فقط به خاطر هموار بودن برف به علت نداشتن بوته تشخیص می دادم . با زحمتی بسیار و یاری خداوند با تاخیر یک ساعته خودم را به چنگوره رساندم . گویا هیچ موجود زنده ای وجود نداشت و فقط دود بخاریهای هیزمی بود که از دودکش خانه های گلی روستا به هوا بلند بود . داخل حیاط مدرسه شدم . اما هر کار کردم نتوانستم حتی کلید را داخل قفل درب بچرخانم . انگشتانم کاملا بی حس بود . ناگهان صدای داد و فریادی شنیدم . او کسی نبود جز کبل علی که برای کاری ضروری از خانه بیرون آمده بود و صدای موتور من را شنیده بود . با عصبانیت تمام طرف مدرسه می آمد و فریاد می زد : « مگر دیوانه شدی هیچ معلمی نیامده ، خودت را می خواستی بکشی ، مگر بچه های این ده با درس خواندنشان به کجا می خواهند برسند » هیچ جوابی نداشتم ، پاهایم کرخ شده بود . قدرت ایستادن نداشتم و به دیوار تکیه داده بودم .کبلی اصرار داشت که مرا به خانه ببرد . به زحمت به او حالی کردم که نمی توانم راه بروم زود در راباز کن . در را باز کرد و بخاری را روشن نمود . کمی که گرم شدم تمام بدنم درد گرفت . دونفر دیگر از اهالی هم آمدند کم کم دانش آموزان مدرسه آمدند و دور من حلقه زدند . خاطره تلخ و شیرین آن روز سرد زمستانی از یادم نمی رود . یادش بخیر . تقدیم به تمام معلمان عزیز

- ۹۴/۰۷/۰۵