روستای قلات قاقازان - سال های اول معلمی
دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۵ ب.ظ
چای تازه رنگ انداخته بود که ناگهان
عفت و برادرش ابراهیم دو دانش آموز سرمازده و سراسیمه
در حالی که صورتشان از شدت سرما سرخ شده بود ،
وارد آبدارخانه مدرسه ( راهنمایی ) شدند.
بی اختیار دلم به حالشان سوخت و
برای گرم شدن به کنار بخاری دعوتشان کردم.
دعوت همان و ضربه دست پر قدرت ابی به آرلن پر از چای و
افتادن آن روی موزائیک کف کلاس و شکستن همان .
با ریختن چای تازه دم بر روی زمین حیرت زده
به چای و آرلن شکسته و آن دو می نگریستم.
با عصبانیت کاغذ و قلمی برداشتم و نامه ای به حاج برات که
پدر بزرگ مادری آنها بود نوشتم و کتبا اخراج آنها را از کلاس اعلام نمودم.
ولی چهره مظلوم و سرمازده آنها باعث شد تا
نامه را پاره کنم و به فکر خریدن یک قوری برنجی و ضد ضربه بیفتم.
- ۹۴/۰۷/۰۶