یادداشت های روستا

رویدادها و خاطرات معلمان در مناطق محروم و روستایی

یادداشت های روستا

رویدادها و خاطرات معلمان در مناطق محروم و روستایی

مشخصات بلاگ

رضاکاظمی هستم دبیر ادبیات منطقه
ضیا آباد قزوین مقیم و ساکن شهر خرمدره . این وبلاگ متشکل از معدود پست های وبلاگ اصلی یاداشت ها می باشد که آت وب بعد از خرابی سرور بلاگفا متاسفانه از بین رفت و تنها تعدادی از مطالب آن را که به صورت word ذخیره نموده بودم را توانستم دوباره در این سرور بیاورم ، وبلاگ اصلی برای شرکت در مسابقات وبلاگ نویسی توسط اینجانب نگارش گردید و بعد از کسب جوایز متعدد به تکمیل آن اهتمام ورزیدم که متاسفانه به خاطر مشکلات سرور بلاگفا یطور کل از بین رفت و وبلاگ کنونی در سرور بیان مختصری از آن وبلاگ است که امیدوارم مورد رضایت قرار گیرد . این وبلاگ تقدیمیست به تمامی معلمان ، بخصوص منطقه روستایی قاقازان استان قزوین ،

شب طوفانی

دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۲ ق.ظ

یک شب میهمان صالح معلم چند پایه مایان بودم بعد از خوردن شام مختصری در زیر نور چراغ توری مشغول گپ بودیم که یکی از اهالی روستا به مدرسه آمد و از ما خواست که در مدرسه تنها نمانیم و به خانه ایشان برویم . هر چند غفاری بعضی وقت ها برای اینکه تنها نماند، شبها به خانه ایشان می رفت ولی آن شب بخاطر من علرغم اصرار و خواهش زیاد ایشان در مدرسه تنها ماندیم . درست یادم است که ساعت در حدود 11 شب بود که من چراغ توری را خاموش کردم تا بخوابیم . بادی که از سر شب شروع به وزیدن کرده بود حالا دیگر شدت گرفته و به همراه آن کولاک برف و باران شروع به باریدن می کرد . سقف شیروانی مدرسه به علت فرسوده بودن به شدت چکه می کرد و ما تمام ظروف اعم از کاسه و بشقاب را در سراسر اتاق قرار داده بودیم . جایی برای نشستن وجود نداشت . بخاری نفت سوز  هم در در همان ابتدا در اثر شدت باد خاموش شده بود و روشن نمی شد . ناچاراْ در گوشه ای از اتاق لحاف را دور خودم پیچیدم تا کمی از آزار سرما در امان باشم . لحظه به لحظه بر شدت طوفان افزوده می شد تا جایی که پنجره های کلاس ها را در هم کوبید و شیشه های آن را خرد کرد . از جای خود بلند شدیم تا از ورود باد به داخل ساختمان جلو گیری کنیم . برای این کار آجرهای موجود در انباری را در جلو پنجره ها ی منزل و کلاس ها قرار دادیم ولی این کار نیز بی فایده بود . گویی طوفان آن شب قصد داشت همه چیز را در هم بکوبد .در فکر اهالی روستا بودم و از آن می ترسیدم که خشم طوفان خانه های کاه و گلی اهالی روستا را که چندان هم محکم به نظر نمی رسیدند ُ خراب کند و کسی هم در این تاریکی خبر دار نشود . کم کم ترس و دلهره عجیبی سراسر وجودمان را در بر می گرفت و بدنمان سرد می شد و این فکر در ذهنمان خطور می کرد که شاید آخر کار باشد . در بیرون از ساختمان طوفان داشت برای خود دنیای دیگری می ساخت و همه چیز را در هم می کوبید . صدای زوزه ی طوفان به طور وحشت آوری از بیرون شنیده می شد و آرامش و سکوت شب را درهم می شکست . درست یادم نیست که وزش و جولان طوفان چه مدت به طول کشید ولی به نظرم می رسید که ساعت نزدیک سه نصف شب بود که از شدت آن اندکی کاسته شد . حالا دیگر سقف مدرسه چکه نمی کرد بلکه مانند سیل باران به داخل ساختمان سرازیر می شد. از طرف پنجره ی اتاق سکونت که به کوه کم ارتفاعی مشرف بود  صدای برخورد تکه های شیروانی شنیده می شد .از این صدا بسیار متعجب شدیم زیرا سمت پنجره فقط  کوه بود و تنها ساختمان های مدرسه و مسجد روستا دارای شیروانی بود و مسجد هم در داخل روستا قرار داشت . با عجله چراغ توری را روشن کردیم و آن را جلو پنجره قرار دادیم . در زیر کم نور چراغ توری آن چه را که در بیرون از پنجره می دیدیم باور نمی کردیم . قسمتی از شیروانی سقف در جلو پنجره تکان می خورد و صدا می کرد . آری طوفان شیروانی مدرسه را پایین آورده بود و باد تکه های جدا شده را به این سو و آن سو می کشید و تنها سقف کاذب مدرسه بر جای مانده بود . لحاف را دور خود پیچیدیم و در گوشه ای از اتاق به انتظار سپیده دم نشستیم . هوای اتاق بشدت سرد بود و سرما تمام وجودمان را فرا گرفته بود . در زیر نور کم فانوس چشمم به عقربه های ساعت که به کندی حرکت می کردند دوخته شده بود . به هر حال آن شب سخت و طولانی را با هزار زحمت و فکر و خیال به صبح رساندیم  . بدون آنکه حتی لحظه ای چشم بر هم بگذاریم . با روشن شدن هوا از ساختمان مدرسه خارج شدیم . برف سنگینی سراسر منطقه را سفید پوش کرده بود .  وقتی چششم به سقف مدرسه افتاد دیدم که جز چند تکه چوپ چیز دیگری بر جای نمانده و طوفان شب قبل همه سف شیروانی مدرسه را با خود برده است . اهالی روستا  با مشاهده سقف  مدرسه شگفت زده و هراسان به سمت دبستان سرازیر شده و با نگرانی از حال ما و چگونگی اتفاق سوال می کردند و آن شب هم چنان در ذهن  من مانده

  • رضا کاظمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی